دانیال دانیال ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

دانیال عشق مامان و بابا

یه اتفاق بد......

1391/2/29 20:43
نویسنده : مامان ندا
1,029 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامی

پنج شنبه هفته گذشته یکی از بدترین روزای زندگی من بود .ماجرا از این قرار بود که من می خواستم برم باشگاه  ثبت نام کنم بابایی منو رسوند و بعد از خداحافظی با من تو رو برد خونه باباجوون منم رفتم برای اینکه ببینم باشگاهش چه جوریه بعد از ده دقیقه اومدم بیرون و زنگ زدم خونه مامانم کسی جواب نداد خیلی نگران شدم ولی هیچ فکر نمیکردم که بلایی سر گلپسرم اومده باشه بعد از چند بار تماس مکرر خاله مینا گوشی و برداشت و خیلی با عصبانیت جواب داد بعد از بیست دقیقه خاله اومد دنبالم منم ازش پرسیدم چرا بابات نیومده دنبالم اونم گفت رفتند بیرون وقتی رسیدیم دیدم بابا و مامانم رنگشون پریده و توو اشپزخونه وایسادن گفتم مگه نرفتید بیرون بعد از مینا پرسیدم بچم کجاست گفت توو اتاقه بعدشم بابایی از اتاق اومد بیرون و گفت بیا بچه رو بگیر منم نگاهی به تو کردم که بی حال افتاده بودی روی دوش بابایی و زیر چشم و پیشانی کوچولوت کبود و قرمز شده بود الهی بمیرم ای کاش من جای تو افتاده بودم زمین اونجا بود که گریه افتادم و بغلت کردم تو هم تا منو دیدی بغضت ترکید و با اینکه تازه اروم شده بودی ولی بازم شروع کردی به گریه کردن www.smilehaa.orgپرسیدم چی شده بچم از کجا افتاده؟بابایی گفت وقتی رسیدیم بابات بچه رو بردند توو اتاق و گذاشتنش روو تخت خواب و بعد...رفتن شلوارشونو بردارن که....که تو خودتو از پشت انداخته بودی روو زمین و تموم بدن کوچولو ولی سنگینت افتاده بود رو سر و گردنت و همه جات خیلی درد میکرد بعدش بردیمت پیش دکتر تا ببینیم مشکلی برات پیش نیومده باشه و من تموم این مدت گریه میکردم که نکنه خدای نکرده مشکلی برای پسر دسته ی گلم پیش اومده باشه؟که خدا رو شکر وقتی دکتر معاینه ات کرد گفت مشکلی نداره ولی برای اینکه خیالتون راحت بشه یه عکس از سر وگردنش بگیرید وتا ٢٤ ساعت اگر حالش به هم خورد حتما بیاریدش بیمارستان .وقتی توو صف رادیولوزی بودیم حالت یه کم بهتر شد و سرتو از روو شونه بابا بر داشتی و اطرافو نگاه میکردی اونجا هم که خیلی شلوغ بود و خیلی هم کثیف من که دیدیم گردنتو بلند کردی به بابا گفتم لزومی نداره از سر وگردنش عکس بگیریم بچم طوریش نیست و بعدش رفتیم خونه.اینم از ماجرای پنج شنبه همون روز من قسم خوردم که دیگه تو رو تنها نزارم وهمیشه پیشت بمونمو مواظبت باشم. خود باباجوون هم خیلی ناراحت بود و برات دلش سوخته بود. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که الان سالمی و مشکلی برات پیش نیومد.خدا مراقبت بود چون میدونست اگه اتفاقی برات بیفته من می میرم.خدایا مراقب و محافظ همه ی نی نی های دنیا باش مراقب و محافظ نی نی ما هم باش.

نبض زندگیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)